امام سر از محمل بيرون آورد و فرمود:
و چون به«سناباد»رسيد به كوهى كه از سنگ آن ظروفى مىساختند تكيه كرد و فرمود:
«هذه تربتى،و فيها ادفن و سيجعل الله هذا المكان مختلف شيعتى و اهل محبتى...» (42)
پس از ورود امام به مرو،مامون پيام فرستاد كه مىخواهم از خلافت كنارهگيرى كنم و اين كار را به شما واگذارم،نظر شما چيست؟
امام نپذيرفت،مامون بار ديگر پيغام داد چون پيشنهاد اول مرا نپذيرفتيد ناچار بايد ولايتعهدى مرا بپذيريد.امام به شدت از پذيرفتن اين پيشنهاد نيز خوددارى كرد.مامون امام را نزد خود طلبيد و با او خلوت كرد،«فضل بن سهل ذو الرياستين»نيز در آن مجلس بود. مامون گفت:نظر من اينست كه خلافت و امور مسلمانان را به شما واگذارم.امام قبول نكرد، مامون پيشنهاد ولايتعهدى را تكرار كرد باز امام از پذيرش آن ابا فرمود.
مامون گفت:«عمر بن خطاب»براى خلافتبعد از خود شورايى با عضويتشش نفر تعيين كرد و يكى از آنان جد شما على بن ابيطالب بود،و عمر دستور داد هر يك از آنان مخالفت كند گردنش را بزنند،اينك چارهيى جز قبول آنچه اراده كردهام ندارى،چون من راه و چارهى ديگرى نمىيابم.
مامون با بيان اين مطلب تلويحا امام را تهديد به مرگ كرد،و امام ناچار با اكراه و اجبار وليعهدى را پذيرفت وفرمود:
«ولايتعهدى را مىپذيرم بشرط آنكه آمر و ناهى و مفتى و قاضى نباشم و كسى را عزل و نصب نكنم و چيزى را تبديل و تغيير ندهم»
و مامون همهى اين شرايط را پذيرفت (44) ،و بدين ترتيب ولايتعهدى خود را بر امام تحميل كرد تا با اين توطئه هم امام را زير نظر داشته باشد كه نتواند مردم را به سوى خويش بخواند، و هم علويان و شيعيان را آرام سازد،و پايههاى حكومتخود را تحكيم بخشد.
«ريان بن صلت»مىگويد:خدمت امام رضا عليه السلام رفتم و عرض كردم اى فرزند پيامبر (ص) برخى مىگويند شما قبول وليعهدى مامون را نمودهايد با آنكه نسبتبه دنيا اظهار زهد و بى رغبتى مىفرمائيد!
فرمود:«خدا گواه است كه اينكار خوشايند من نبود،اما ميان پذيرش وليعهدى و كشته شدن قرار گرفتم و ناچار پذيرفتم...آيا نمىدانيد كه«يوسف»پيامبر خدا بود و چون ضرورت پيدا كرد كه خزانهدار عزيز مصر شود پذيرفت،اينك نيز ضرورت اقتضا كرد كه من مقام وليعهدى را به اكراه و اجبار بپذيرم،اضافه بر اين من داخل اين كار نشدم مگر مانند كسى كه از آن خارج است (يعنى با شرائطى كه قرار دادم مانند آنست كه مداخله نكرده باشم) به خداى متعال شكايتمىكنم و از او يارى مىجويم» (45)
«محمد بن عرفه»مىگويد،به امام عرض كردم:اى فرزند پيامبر خدا!چرا وليعهدى را پذيرفتى؟
فرمود:«به همان دليل كه جدم على عليه السلام را وادار كردند در آن شورا شركت كند» (46)
«ياسر خادم»مىگويد:پس از آنكه امام ولايتعهدى را قبول كرده بود،او را ديدم دستهايش را به سوى آسمان بلند كرده،مىگفت:
«خدايا تو مىدانى كه من بناچار و با اكراه پذيرفتم،پس مرا مؤاخذه مكن همچنانكه بنده و پيامبرت يوسف را مؤاخذه نكردى هنگاميكه ولايت مصر را پذيرفت» (47)
و نيز به يكى از خواص خود كه از ولايتعهدى امام خوشحال بود فرمود:
«خوشحال نباش اين كار به انجام نخواهد رسيد و به اين حال نخواهد ماند» (48)
امام بظاهر و در گفتار وليعهدى را پذيرفت ولى عملا آن را نپذيرفته بود زيرا شرط كرد كه هيچ مسئوليتى نداشته باشد و دركارها مداخلهيى نكند.مامون شرايط را قبول كرده بود ولى گاهى مىكوشيد برخى كارها را بر امام تحميل كند و امام را آلت اجراى مقاصد خود قرار دهد،ولى امام بشدت مقاومت مىكرد و هرگز با او همكارى نمىكرد.
«معمر بن خلاد»مىگويد:امام رضا عليه السلام برايم نقل كرد كه مامون به من گفتبرخى از افراد مورد اعتماد خودت را معرفى كن تا حكومتشهرهايى كه بر من شوريدهاند به آنان واگذار كنم.به او گفتم:«اگر به شرايطى كه پذيرفتى وفا كنى من هم به عهدم وفا خواهم كرد، من در اين كار به اين شرط داخل شدم كه امر و نهى و عزل و نصب نكنم و مشاور هم نباشم تا پيش از تو در گذرم،سوگند به خدا خلافت چيزى است كه به آن فكر نمىكردم،آنگاه كه در مدينه بودم بر مركبم سوار مىشدم و رفت و آمد مىكردم،و اهل شهر و ديگران حوائجخود را به من عرضه مىداشتند و من بر آورده مىساختم،و آنان و من همچون عموها بوديم (مثل وابستگان با هم انس و صميميت داشتيم) و نامههايم در شهرها مقبول و مورد احترام بود تو نعمتى بيش از آنچه خداوند به من عطا كرده استبراى من نيفزودهيى،و هر نعمتى هم بخواهى بيفزايى باز از خداست كه به من عطا مىشود»مامون گفت من به عهدم وفا دارم. (49)
پس از آنكه امام عليه السلام مقام وليعهدى را بگونهيى كه ذكر شد پذيرفت،مامون براى اعلام به مردم و بهره برداريهاى سياسى و تظاهر به اينكه بسيار خشنود و خوشحال است جشنى بر پا كرد،و روز پنجشنبه براى درباريانش جلوس ترتيب داد و«فضل بن سهل»بيرون رفت و مردم را از نظر مامون در بارهى امام رضا عليه السلام و وليعهدى او آگاه ساخت،و فرمان مامون را ابلاغ كرد كه بايد لباس سبز (كه لباس مرسوم علويان بود) بپوشند و پنجشنبهى ديگر براى بيعتبا امام حاضر شوند...
در روز تعيين شده همهى طبقات اعم از درباريان و فرماندهان سپاه و قاضيان و ديگران در لباس سبز حاضر شدند،مامون نشست و براى امام عليه السلام نيز جايگاه ويژهيى ترتيب داده بودند و امام نيز با لباس سبز در حاليكه عمامه بر سر و شمشيرى بهمراه داشت نشست، مامون دستور داد فرزندش«عباس بن مامون»اولين نفر باشد كه با امام بيعت مىكند،امام دستخود را بلند كرد چنانكه پشت دستبطرف چهرهيى خودش و كف دستبسوى بيعت كننده بود.
مامون گفت:دستت را براى بيعتبگشا.
امام فرمود:رسول خدا (ص) اين چنين بيعت مىشد.
آنگاه مردم با امام بيعت كردند و دست او همچنان بالاى دستها بود،در اين مجلس كيسههاى پول تقسيم شد،وسخنرانان و شاعران در بارهى فضائل امام و در مورد كارى كه مامون انجام داده بود داد سخن دادند...
سپس مامون به امام گفت:شما نيز خطبه بخوانيد و سخن بگوييد.
امام پس از حمد و ثناى الهى خطاب به حاضران فرمود:
«ما بر شما حقى از ناحيهى پيامبر (ص) داريم و شما نيز بر ما حقى بخاطر پيامبر (ص) داريد،پس هنگاميكه شما حق ما را ادا كرديد بر ما نيز لازم استحقتان را محترم بشماريم»و ديگر در آن مجلس چيزى نفرمود.
مامون دستور داد درهمها را بنام«رضا»سكه زدند. (50)
در يكى از اعياد اسلامى مانند عيد فطر يا عيد قربان،مامون براى امام پيام فرستاد كه امامت نماز عيد را بپذيرد و نماز را برگزار فرمايد.امام پاسخ داد:تو شرايطى كه ميان من و توست مىدانى،مرا از اقامهى نماز معذور دار.
مامون گفت:منظورم از اين كار آنست كه مردم مطمئن شوند و نيز فضيلت تو را بشناسند!
فرستاده چند بار ميان مامون و امام رفت و آمد كرد،و چون مامون بسيار اصرار ورزيد امام پاسخ داد:بيشتر دوست دارم مرا از اين كار معاف دارى،ولى اگر نمىپذيرى و ناچار بايد اين كار را انجام دهم،من براى اقامهى نماز عيد مانند رسولخدا صلى الله عليه و آله و امير مؤمنان على عليه السلام بيرون خواهم آمد.
مامون پذيرفت و گفت:هر طور مايل هستيد بيرون بياييد،و دستور داد فرماندهان و درباريان و عموم مردم بامداد عيد جلوى خانهى امام حاضر شوند.
بامداد عيد پيش از طلوع آفتاب كوچهها و راهها از مردم مشتاق پر شد و حتى زنان و كودكان هم آمده بودند و بيرون آمدن امام را انتظار مىبردند.فرماندهان بهمراه سپاهيان،سوار بر مركبهاى خود جلوى منزل امام ايستاده بودند،آفتاب سر زد،امام غسل كرد و لباس پوشيد و عمامهيى سپيد كه از پنبه بافته شده بود بر سر نهاد،و يك سر عمامه را بر سينه و سر ديگر را از پس پشتبر كتف افكند،خود را معطر ساخت و عصا در دست گرفت،و به همراهان خويش فرمود:آنچه انجام مىدهم انجام دهيد.
آنگاه پاى برهنه در حاليكه شلوار و نيز دامن لباس را تا نيمه ساق پا بالا آورده بود.براه افتاد، پس از چند گام سر به سوى آسمان بلند كرد و تكبير گفت،همراهانش به تكبير او تكبير گفتند...امام به در سراى رسيد و ايستاد.
فرماندهان و سپاهيان چون امام را چنان ديدند از مركبها بر زمين جستند و پاپوشها از پاى در آوردند و پا برهنه بر خاك ايستادند.
امام بر در سراى تكبير گفت و انبوه مردم با او تكبير گفتند،صحنه چنان شور و عظمتى داشت كه گويى آسمان و زمين با او تكبير مىگويند،شهر مرو را سراسر گريه و فرياد فرا گرفت. «فضل بن سهل»چون اوضاع را چنين ديد به مامون خبر برد و گفت:اى امير! اگر«رضا»بدينگونه به مصلاى نماز برسد فتنه و آشوب مىشود و ما همه بر جان خويش بيمناكيم،به او پيام بفرست كه باز گردد.
مامون به امام پيام داد:ما شما را به زحمت انداختيم و دوست نداريم به شما زحمت و رنجى برسد،شما باز گرديد و با مردم همان كسى كه قبلا نماز مىخواند نماز را برگزار نمايد.
امام دستور داد كفش او را بياورند،و پوشيد و سوار شد و به خانه بازگشت. (51) و مردم بر نفاق و عوامفريبى مامون پى بردند و دريافتند آنچه در مورد امام ابراز مىدارد تظاهر است،و هدفى جز رسيدن به اغراض سياسى خود ندارد...
مامون در سياست مزورانهى خود عليه امام،توطئههاى ديگرى نيز انديشيده بود،او كه از عظمت مقام معنوى امام در جامعه رنج مىبرد مىكوشيد با روبرو كردن دانشمندان با آن حضرت،و به بهانهى بحث و مناظرهى علمى و استفاده از دانش امام،شكستى بر آن گرامى وارد سازد تا شايد بدين وسيله از محبوبيت او در جامعه بكاهد،و در نظر مردم امام را بيمايه و بيمقدار سازد،اما اين خدعه و مكر مامون نتيجهيىجز افزايش عظمت امام و شرمسارى مامون نداشت،و آفتاب دانش الهى امام در مجالس علمى چنان مىدرخشيد كه خفاش مزورى چون مامون را هر بار در آتش حسد كورتر مىساخت.
«شيخ صدوق»فقيه و محدث بزرگوار شيعه كه پيش از هزار سال پيش مىزيسته است، مىنويسد:
«مامون از متكلمان گروههاى مختلف و گمراه افرادى را دعوت مىكرد،و حريص بر آن بود كه آنان بر امام غلبه كنند،و اين بجهت رشگ و حسدى بود كه نسبتبه امام در دل داشت،اما آن حضرت با كسى به بحث ننشست جز آنكه در پايان به فضيلت امام اعتراف كرد و به استدلال امام سر فرود آورد...» (52)
«نوفلى»مىگويد:مامون عباسى به«فضل بن سهل»فرمان داد سران مذاهب گوناگون همچون«جاثليق»و«راس الجالوت»و بزرگان«صابئين»و«هربذ اكبر»و پيروان زرتشت، و«نسطاس رومى»و متكلمان (53) را جمع كند،«فضل»ايشان را گرد آورد...
مامون به وسيلهى«ياسر»متصدى امور امام رضا عليه السلام از امام تقاضا كرد در صورت تمايل با سران مذاهب سخن بگويد،و امام پاسخ داد فردا خواهم آمد،چون ياسر بازگشت امام به من فرمود:
«اى نوفلى!تو عراقى هستى و عراقى هوشيار است،از اينكه مامون مشركان و صاحبان عقائد را گرد آورده است چه مىفهمى؟»
گفتم:فدايتشوم،مىخواهد شما را بيازمايد و ميزان دانشتان را بشناسد...
فرمود:«آيا مىترسى آنان دليل مرا باطل سازند؟»
گفتم:نه به خدا سوگند،هرگز چنين بيمى ندارم،و اميد مىدارم خدا ترا بر آنان پيروز گرداند.
فرمود:«اى نوفلى!دوست دارى بدانى مامون چه وقت پشيمان مىشود؟»
گفتم:آرى.
فرمود:«آنگاه كه من بر اهل تورات با توراتشان،و بر اهل انجيل با انجيلشان،و بر اهل زبور با زبورشان،و بر صابئين با زبان عبرى خودشان،بر هربذان با زبان پارسيشان،و بر روميان با زبان خودشان،و بر اصحاب مقالات با لغتشان استدلال كنم،و آنگاه كه هر دستهيى را محكوم كردم و دليلشان را باطل ساختم،و دست از عقيده و گفتار خود كشيدند و به گفتار من گراييدند، مامون در مىيابد مسندى كه بر آن تكيه كرده استحق او نيست و در اين هنگام مامون پشيمان مىگردد و بعد امام فرمود و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم...»
بامداد ديگر امام به مجلس آنان آمد...،«راس الجالوت»عالم يهودى گفت:ما از تو به جز از تورات و انجيل و زبور داود و صحف ابراهيم و موسى نمىپذيريم (54) ،آن حضرت قبول كرد،و با آنان به تورات و انجيل و زبور براى اثبات پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به تفصيل استدلال فرمود،آن گرامى را تصديق كردند و نيز با ديگران بحث كرد و چون همه خاموش ماندند فرمود:«اى گروه اگر در ميان شما كسى مخالف است و پرسشى دارد بىشرم و بيم بگويد».
«عمران صابى»كه در بحث و علم كلام بىنظير بود گفت:اى دانشمند!اگر نه اين بود كه خود به پرسيدن دعوت كردى پرسشى نمىكردم،زيرا من به كوفه و بصره و شام و جزيره رفتم،و با متكلمان آن سرزمينها سخن گفتم،كسى را نيافتم كه وحدانيتخداى را بر من ثابت كند...
امام عليه السلام به تفصيل برهان اثبات خداى واحد را براى او بيان فرمود، (55) عمران قانع شد و گفت:سرور من،دريافتم و گواهى مىدهم كه خدا چنان است كه شما فرمودى،و محمد بندهى اوست كه براى هدايت و با دينى درستبر انگيخته شده،آنگاه به قبله رو كرد و به سجده در افتاد و اسلام آورد.متكلمان چون سخن«عمران صابى»را شنيدند ديگر چيزى نپرسيدند،و در پايان روز مامون برخاست و با امام عليه السلام به درون خانه رفتند،و مردم پراكنده شدند. (56)
سر انجام مامون تصميم به قتل امام گرفت،زيرا دريافته بود كه به هيچ روى نمىتواند امام را آلت دستخويش قرار دهد،و عظمت امام و توجه جامعه نسبتبه آن گرامى نيز روز افزون بود، و با تمام كوششهاى مامون كه مايل بود بر شخصيت اجتماعى امام لطمهيى وارد سازد، شخصيت و احترام امام روزاروز اوج بيشترى مىگرفت،و مامون مىدانست هر چه وقتبگذرد حقانيت امام و تزوير مامون بر ملاتر مىشود،و از سوى ديگر عباسيان و طرفداران آنان از عمل مامون در واگذارى وليعهدى خود به امام،ناراضى بودند و حتى به عنوان مخالفت در بغداد با«ابراهيم بن مهدى عباسى»بيعت كردند،و بدين ترتيب حكومت مامون از جهات مختلف در خطر قرار گرفته بود،لذا پنهانى در صدد نابودى امام بر آمد و او را مسموم ساخت تا هم از امام خلاصى يابد و هم بنى عباس و طرفدارانشان را به سوى خود جلب كند،و پس از شهادت آن گرامى به بنى عباس نوشت:
شما انتقاد مىكرديد كه چرا مقام ولايتعهدى را به على بن موسى الرضا واگذاشتهام،آگاه باشيد كه او درگذشت،پس به اطاعت من در آييد» (57) مامون مىكوشيد طرفداران و پيروان امام رضا عليه السلام از شهادت امام مطلع نشوند،و با تظاهر و عوامفريبى مىخواست نايتخود را پنهان سازد و وانمود كند كه امام به مرگ طبيعى در گذشته است،اما حقيقت پنهان نماند و ياران ويژهى امام و وابستگان از ماجرا با خبر شدند.
«ابا صلت هروى»كه از ياران نزديك امام رضا عليه السلام است،گفتارى دارد كه چگونگى امور فيما بين مامون و امام،و سر انجام قتل آن گرامى را براى ما بازگو مىكند:
«احمد بن على انصارى»مىگويد از«ابا صلت»پرسيدم:
چگونه مامون با آنكه به احترام و دوستدارى امام تظاهر مىكرد و او را وليعهد خود ساخت، ممكن استبه قتل او اقدام كرده باشد؟
«ابا صلت»گفت:مامون چون عظمت و بزرگوارى امام را ديده بود اظهار احترام و دوستى مىكرد،و او را وليعهد خود نمود تا به مردم وانمود كند كه امام دنيا دوست است،و در چشم مردم سقوط كند،اما چون ديد بر زهد و تقواى امام لطمهيى وارد نيامد و مردم از امام چيزى بر خلاف قدس و تقوى نديدند،و بهمين جهت مقام و فضيلت امام نزد مردم روزافزون شد، مامون از متكلمان شهرهاى مختلف افرادى را گرد آورد به اميد آنكه يكى از آنان در بحث علمى بر امام غلبه كند و مقامعلمى امام نزد دانشمندان شكستبخورد،و آنگاه بوسيلهى آنان نقض امام نزد عامهى مردم مشهور شود،اما هيچكس از يهوديان و مسيحيان و آتش پرستان و صائبين و برهمنان و ملحدان و دهرى مذهبان و نيز هيچ جدل كنندهيى از فرقههاى مسلمانان با امام سخن نگفت مگر آنكه امام بر او پيروز شد و او را به استدلال خويش معترف ساخت،و چون چنين شد مردم مىگفتند:«به خدا سوگند امام براى خلافت اولى و شايستهتر از مامون است»و ماموران مامون اين خبرها را براى او بازگو مىكردند،و او سختخشمگين مىشد و آتش حسدش زبانه مىكشيد.و نيز امام عليه السلام از گفتن حق در برابر مامون پروا نداشت،و در بسيارى مواقع چيزهايى كه ناخوشايند مامون بود مىفرمود،و اين نيز موجب شدت خشم مامون و كينهى او نسبتبه امام مىشد،و سر انجام چون از حيلههاى گوناگون خود عليه امام نتيجه نگرفت پنهانى امام را مسموم ساخت» (58)
و نيز«ابا صلت»كه خود همراه امام بوده،و در دفن امام نيز شركت داشته است مىگويد در راه بازگشت از مرو به بغداد در طوس مامون امام را با انگور مسموم به قتل رساند. (59)
پيكر پاك امام،در همان بقعهيى كه هارون قبلا مدفون شده بود،در جلوى قبر هارون بخاك سپرده شد.واقعهى شهادت امام رضا عليه السلام در روز آخر ماه صفر سال 203هجرى بود و در اين هنگام امام پنجاه و پنجسال داشت...
درود خدا و پيامبران و پاكان و نيكان بر روح مقدس آن بزرگوار.
بارى،سكوت و تحريف تواريخ موجب آن شده كه ابعاد جنايات برخى ستمگران و از آن جمله مامون عباسى براى آيندگان بدرستى آشكار نباشد،مامون با رذيلت و حيلهگرى نه تنها امام عليه السلام را سر انجام مسموم و مقتول ساخت،بلكه بسيارى از وابستگان امام و علويان بزرگوار و شيعيان وفادار به امام را نيز يا نابود كرد يا آوارهى شهرها و دشتها و كوهها نمود،و چنان عرصه را بر آنان تنگ ساخت كه آن گراميان پنهان و گمنام هر يك بگوشهيى فرارى شدند،و سر انجام برخى شربتشهادت نوشيدند و برخى نيز گمنام زيستند و مردند،و از تاريخ زندگى بسيارى از آنان هيچ خبرى در دست نيست و برخى خبرهاى پراكنده نيز توسط شيعيان ضبط و محفوظ مانده است...
براى تبرك و نيز بهرهورى از دانش امام على بن موسى الرضا عليهما السلام،برخى سخنان آن عزيز بزرگوار را ذكر مىكنيم:
1- «المرء مخبوء تحت لسانه»مرد زير زبانش پنهان است و چون سخن بگويد شناخته مىشود. (60)
2- «التدبير قبل العمل يؤمنك من الندم»تدبير و انديشه پيش از انجام كار تو را از پشيمانى ايمن مىدارد. (61)
3- «مجالسة الاشرار تورث سوء الظن بالاخيار»همنشينى با اشرار و بدكاران موجب بدبينى نسبتبه نيكان و درستكاران مىشود. (62)
4- «بئس الزاد الى المعاد العدوان على العباد»دشمنى با بندگان خدا بد توشهيى استبراى آخرت. (63)
5- «ما هلك امرء عرف قدره»شخصيكه قدر و منزلتخويش را بشناسد هلاك نمىگردد. (64)
6- «الهدية تذهب الضغائن من الصدور»هديه كينهها را از دلها مىزدايد. (65)
7- «اقربكم منى مجلسا يوم القيمة احسنكم خلقا و خيركم لاهله»در قيامت آنكس به من نزديكتر است كه در دنيا خوش اخلاقتر و نسبتبه خانوادهى خود نيكوكارتر باشد. (66)
8- «ليس منا من خان مسلما»كسى كه به مسلمانى خيانت كند از ما نيست. (67)
9- «المؤمن اذا غضب لم يخرجه غضبه عن حق»مؤمن چون خشمگين شود خشمش او را از رعايتحق بيرون نمىبرد. (68)
-«ان الله يبغض القيل و القال و اضاعة المال و كثرة السؤال»خداوند قيل و قال و ضايع كردن مال و پرسش بسيار (و بى مورد) را دشمن مىدارد. (69)
11- محبت كردن با مردم نصف عقل است. (70)
12- سختترين كارها سه چيز است:انصاف و حقگويى اگر چه عليه خود باشد-در همه حال بياد خدا بودن-با برادران ايمانى در اموال مواسات كردن. (71)
13- شخص با سخاوت از غذايى كه مردم برايش آماده كردهاند مىخورد تا ديگران نيز از غذايى كه او آماده مىسازد بخورند (72) .
14- قرآن كلام و سخن خداست از آن نگذريد و هدايت را در غير آن نجوئيد كه گمراه مىشويد (73) .
پرسيدند:خدا چگونه و كجاست؟
امام فرمود:اساسا اين تصورى غلط است،زيرا خداوند مكان را آفريد و خود مكان نداشت،و چگونگىها را خلق كرد و خود از چگونگى (و تركيب) بر كنار بود،پس خدا با چگونگى و مكان شناخته نمىشود،و به حس در نمىآيد،و به چيزى قياس و تشبيه نمىگردد.
-چه زمانى خدا بوجود آمده است؟
امام-بگو چه زمانى نبوده تا بگويم چه وقتبوجود آمده است.
-چه دليلى بر حدوث جهان (يعنى اينكه جهان قبلا نبوده و مخلوق است) وجود دارد؟
امام-نبودى سپس بوجود آمدى،و خود مىدانى كه خود را نيافريدهيى و كسى كه مانند توست نيز ترا بوجود نياورده است.
-ممكن استخدا را براى ما توصيف كنيد؟
-امام-آنكه خدا را با قياس توصيف كند هميشه در اشتباه و گمراهى است و آنچه مىگويد ناپسند است،من خدا را به آنچه خود تعريف و توصيف فرموده است تعريف مىكنم بدون آنكه از او رؤيتى يا صورتى در ذهن داشته باشم:«لا يدرك بالحواس»خدا با حواس آفريدگان درك نمىشود،«و لا يقاس بالناس»به مردم قياس نمىشود،«معروف بغير تشبيه»بدون تشبيه شناخته مىشود،در عين علو مقام به همه نزديك است،بدون آنكه بتوان همانندى براى او معرفى كرد،به مخلوقات خود مثال زده نمىشود،«و لا يجور فى قضيته»در حكم و قضاوت خود بر كسى ستم نمىكند...به آيات و نشانهها شناخته مىگردد. (74)
-آيا ممكن است زمين بدون حجت و امام بماند؟
امام-اگر يك چشم بر هم زدن زمين از حجتخدا وامام خالى بماند همهى زمينيان را فرو خواهد برد.
-ممكن است در بارهى فرج (امام عصر عج) توضيح بدهيد؟
امام-آيا نمىدانى كه انتظار فرج جزو فرج است؟
-نه نمىدانم مگر به من بياموزى!
امام-آرى،انتظار فرج از فرج است. (75)
-ايمان و اسلام چيست؟
امام-حضرت باقر العلوم فرمودند:ايمان مرتبهيى بالاتر از اسلام،و تقوى مرتبهيى برتر از ايمان و يقين مرتبهيى برتر از تقوى است،و چيزى كمتر از يقين ميان مردم تقسيم نشده است. (76)
-يقين چيست؟
امام-توكل به خداى متعال و تسليم در برابر اراده و خواست او،و رضايتبه قضاى الهى،و واگذارى امور خويش به خدا (و از او مصلحتخواستن) (77)
-عجب (خود بينى و خود پسندى) كه عمل را از بين مىبرد چيست؟
امام-عجب درجاتى دارد،از جمله آنكه كار زشت در نظر بنده جلوه مىكند و آن را نيكو مىپندارد و از آن خشنود مىشود و گمان مىكند كار خوبى انجام داده است،و از جمله آنكه بنده به خداى خود ايمان مىآورد آنگاه بر خدامنت مىگذارد،در حاليكه منت گذاشتن حق خداست. (78)
-آيا حضرت ابراهيم كه گفت:«و لكن ليطمئن قلبى»در دل خود ترديدى داشت؟
امام-نه ابراهيم يقين داشت،و منظورش اين بود كه خدا بر يقين او بيافزايد. (79)
-چرا مردم از امير مؤمنان على عليه السلام دورى كردند و به غير او روى آوردند با آنكه سابقهى فضائل آن حضرت و مقام و منزلت او نزد پيامبر صلى الله عليه و آله براى مردم معلوم و آشكار بود؟
امام-چون امير مؤمنان (ع) از پدران و برادران و عموها و دائىها و بستگان آنان كه با خدا و رسول (ص) او در جنگ و ستيز بودند تعداد بسيارى كشته بود،و اين باعث دشمنى و كينهى آنان شد،و دوست نداشتند امير مؤمنان (ع) ولى و رهبر آنان گردد و نسبتبه غير آن حضرت اين احساس و دشمنى را نداشتند،زيرا غير او در پيشگاه پيامبر (ص) و جهاد با دشمن مقام امير مؤمنان را دارا نبود بهمين جهت مردم از امير مؤمنان دور شدند و به غير او رو آوردند. (80)
1- به كافى ج 1 ص 486 و اعلام الورى ص 302 و ارشاد مفيد ص 285 و قاموس الرجال ج 11 ص 31 ملحقات مراجعه شود.
2- نام ديگر اين بانو«تكتم»است.
3- اعلام الورى ص 302
4- اعلام الورى ص 304
5- اعلام الورى ص 305- كافى ج 1 ص 316
6- گويا منظور روزهى پنجشنبه اول ماه و چهار شنبهى وسط ماه و پنجشنبهى آخر ماه است كه پيشوايان معصوم فرمودهاند كسى كه اضافه بر روزهى ماه مبارك رمضان در هر ماه اين سه روز را روزه بگيرد مانند آنستكه همهى سال روزه باشد.
7- اعلام الورى ص 314
8- اعلام الورى ص 315
9- كافى ج 6 ص 283
10- مناقب ج 4 ص 362
11- عيون اخبار الرضا ج 2 ص 174
12- كافى ج 8 ص 230
13- كافى ج 6 ص 298
14- مناقب ج 4 ص 360
15- كافى ج 5 ص 288
16- معجم رجال الحديث ج 2 ص 237- رجال كشى ص 588
17- كافى ج 1 ص 487
18- كافى ج 8 ص 257
19- تاريخ ابن اثير ج 6 ص 227
20- رجوع شود به تواريخى كه خلافت مامون و شرح زندگى«يحيى بن اكثم»را نوشتهاند و از جمله به«مروج الذهب مسعودى»و به تاريخ«ابن خلكان».
21- الامام الرضا،محمد جواد فضل الله ص 91 به نقل از تاريخ الخلفاء سيوطى ص 284 و 308
22- به«مقاتل الطالبيين»ابو الفرج اصفهانى و تتمة المنتهى و ديگر كتب تواريخ رجوع شود.
23- حياة الامام الرضا،جعفر مرتضى الحسينى ص 213- 214 و بحار ج 49 ص 139 و مسند امام رضا (ع) ج 1 ص 77- 78 و عيون اخبار ج 2 ص 153
24- حياة الامام الرضا ص 214 و بحار ج 49 ص 290 و عيون اخبار ج 2 ص 239
25- حياة الامام الرضا ص 214 و كشف الغمه ج 3 ص 92 و مسند امام رضا ج 1 ص 178 و عيون اخبار ج 2 ص 219
26- حياة الامام الرضا ص 215 و رجال ممقانى ج 1 ص 97 و عيون اخبار ج 2 ص 212
27- حياة الامام الرضا ص 364 و به شرح ميميه ابى فراس ص 196 و عيون اخبار ج 2 ص 170 و بحار ج 49 ص 183 و مسند امام رضا ج 2 ص 96 رجوع شود.
28- بحار ج 49 ص 189
29- كافى ج 1 ص 498- منتهى الامال
30- بحار ج 49 ص 91- عيون اخبار الرضا ج 2 ص 178
31- عيون ج 2 ص 181- 182
32- بحار الانوار ج 49 ص 118
33- عيون اخبار الرضا ج 2 ص 131
34- عيون اخبار الرضا ج 2 ص 132- 133
35- عيون اخبار الرضا ج 2 ص 134
36- بحار ج 49 ص 127
37- ده سرخ در نيم فرسخى شريف آباد و شش فرسخى مشهد مقدس واقع شده است (منتخب التواريخ ص 544)
38- بحار ج 49 ص 125- عيون اخبار ج 2 ص 135
39- ظروفى كه از سنگ اين كوه مىتراشند هم اكنون نيز بسيار مورد توجه است و از همين سنگ انواع وسائل ديگر نيز ساخته مىشود و از كالاها و سوقاتهاى معروف شهرستان مشهد است،و عموم اهالى مشهد از داستان دعاى حضرت در مورد اين كوه و بركت آن آگاهى دارند.
40- بحار ج 49 ص 125- عيون اخبار ج 2 ص 135
41- همين مكانى كه اكنون مرقد مطهر امام رضا عليه السلام است.
42- بحار ج 49 ص 125- عيون اخبار ج 2 ص 135- 136
43- ارشاد مفيد ص 290
44- ارشاد مفيد ص 290
45- علل الشرايع ص 227- 228 و عيون اخبار الرضا ج 2 ص 138
46- عيون اخبار الرضا ج 2 ص 141
47- امالى صدوق ص 72
48- ارشاد مفيد ص 292
49- عيون اخبار الرضا ج 2 ص 164
50- ارشاد مفيد ص 292- 291
51- ارشاد مفيد ص 214- 213- عيون اخبار ج 2 ص 149- 148
52- بحار ج 49 ص 175- 176
53- جاثليق:رئيس اسقفان مسيحى- راس الجالوت:رئيس علماى يهود- صابئين:فرشته پرستان يا ستاره پرستان يا كسانيكه به نوبت و شريعتى ايمان نداشتند- هربذ: معرب«هربد»است و به خادم آتشكده و قاضى گبران و آتش پرستان گفته مىشودنسطاس: پزشك رومى- متكلمان:كسانيكه در علم عقائد مهارت داشتند.
54- راس الجالوت يهودى بود و به انجيل ايمان نداشت ولى به آن آشنائى داشت و مىخواست از اينراه نيز امام را در حضور مسيحيان بيازمايد تقاضا كرد كه امام به انجيل نيز استدلال كند.
55- برهان مفصل و ژرفى كه امام عليه السلام در آن مجلس بيان فرمود در كتاب«توحيد صدوق» ذكر شده است.
56- توحيد صدوق ص 429- 427 و اثباة الهداة ج 6 ص 45- 49
57- طبرى ج 11 ص 1030- البداية و النهايه ج 10 ص 249 و غير آن به نقل حياة الامام الرضا ص 349
58- عيون اخبار ج 2 ص 241
59- عيون اخبار ج 2 ص 245
60- و61- و62- و63- و64- و65- مسند الامام الرضا (ع) ج 1 ص 294- 291
66- و67- و68- مسند الامام الرضا (ع) ج 1 ص 305- 294
69- و70- و71- مسند الامام الرضا (ع) ج 1 ص 290- 285
72- مسند الامام الرضا (ع) ج 1 ص 305- 294
73- مسند الامام الرضا (ع) ج 1 ص 305- 294
74- مسند الامام الرضا (ع) ج 1 ص 47- 10
75- مسند الامام الرضا (ع) ج 1 ص 227
76- مسند الامام الرضا ج 1 ص 258
77- مسند الامام الرضا (ع) ج 1 ص 258
78- مسند الامام الرضا (ع) ج 1 ص 285
79- مسند الامام الرضا (ع) ج 1 ص 315
80- عيون اخبار الرضا (ع) ج 2 ص 81
نظرات شما عزیزان: